-
سه شنبه ششم فروردین ۱۳۹۸
-
11:0
سپاس از بازدید شما دوست گرامی وبلاگ در حال ساخت میباشد ......
سپاس از بازدید شما دوست گرامی وبلاگ در حال ساخت میباشد ......
#غضروف_تیروئید
#Cartilage_Thyroid
⚪️نام این غده در کتب طب کهن👈"غده #درقی* (1) "آمده است ؛
👈(بفتح دال و راء)
🔹این غده در حیوانات تعدادش زیاد ولی در انسان غده ٔ فردی است و در عین حال قرینه است در گردن "جلوی مجرای حنجره و قصبةالریة قرار گرفته و به آنها ارتباطی نداشته و مستقل است .در حیوانات در طرفین قصبةالریة واقع شده است .
🔻در انسان که غده ٔ فردی است دارای دو قطعه طرف چپ و راست است که به وسیله ٔ یک تنگه ٔ میانی به هم متصل شده ، از شاخه ٔ طرف چپ قسمتی به طرف بالا میرود به نام #هرم_لالوئت .
⬅️رنگ غده زرد وقرمز و یک غشاء کپسولی مانند از نوع لیفی که آن را پوشانیده
و از سایر انساج مجاور جدا می کند.
🔸رگهای زیادی از بین غده میگذرد در نتیجه خون به مقدار فراوان در این غده جریان دارد.
😯😲⬅️مقدار #خونی که از غده ٔتیروئید میگذرد 👈سه برابر بیشتر از خونی است که از #کلیه_ها عبور میکند و این خود بهترین دلیل اهمیت این غده است .😳
*غضروف تيروئيد-. Cartilage Thyroid بزرگترين غضروف حنجره است اين غضروف داراى دو تيغه از جنس هيالن مىباشد كه در خط وسط در زاويه V شكل. (ضروريات آناتومى اسنل، ص 306)
✅تیروئید=(دَرَقی ) 👈این نام در کتب طب کهن در کتابهای #منبع ذکر شده است
که برخی را میآوریم :👇🏻👇🏻
🔰 (1) قانون در طب (ترجمه)، ص: 449
📚ذخيره خوارزمشاهى، ج1، ص: 78
📚الأغراض الطبية و المباحث العلائية، ص: 86
📚تشريح الأبدان، ص: 105
📚بحر الجواهر (معجم الطب الطبيعي)، ص: 94
📚خلاصة الحكمة، ج1، ص۲۲۰
📚طب أكبرى، ج1، ص: 444
📚القاموس الطبي العربي، ، ص: 51
📚كتب طبى انتزاعى (فارسى) ، ج7، ص: 305
📚 ميراث ايران- علم ايرانى، ص 467 به بعد.
📚 اكسير اعظم، ج2، ص:۳۱۱
📚كليات قانون ابن سينا ، متن، ص: 57
و.........
نصيرالدّين در فصول العقايد، ميان جان و روان تفاوت نمىگذارد، و تعبير روان را براى دلالت بر جان به كار مىبرد. زيرا كه در هنگام گفت و گوى خود از جان و پيوند آن با تن مىگويد:
«چيزى كه شخص در هنگامى كه مىگويد: من، بدان اشاره مىكند، اگر عَرَض باشد به محلّى نياز دارد كه بدان موصوف گردد، ليكن به ضرورت، هيچ چيزى به انسان موصوف نمىشود، بلكه انسان به صفتهايى موصوف مىشود كه غير از او هستند. پس او جوهر/ گوهر است. و اگر آدمى همان تن يا بخشى از اندامهايش باشد، به دانايى موصوف نمىگردد، ليكن به ضرورت، وى بدان موصوف مىشود، پس او گوهرى/ جوهرى داناست، و تن و همه اندامها در رفتارهايش ابزارهاى وى هستند و ما همان را در اينجا روان/ روح مىناميم»[1].
طوسى در تلخيص المحصّل بر اين امر تأكيد مىورزد كه جان/ نفس، غير از روان/ روح است، و تصريح مىكند كه فيلسوفان ميان جانها و روانها تفاوت مىگذارند: «جانها در نظر ايشان گوهرهاى ساده مجرّدى هستند كه با تنها ارتباط مىيابند، و روانها جسمهايى هستند، تركيب يافته از بخارها و دودهاى برآمده از خونِ محبوس در رگها، و در نظر ايشان نيستىِ جان ممتنع است، نه روانها ...»[2].
او نتيجه مىگيرد كه جان غير از روان و غير از مزاج است. و اگر جان همان مزاج باشد، آنطور كه از جالينوس نقل كردهاند، لازم مىآيد كه شىء بر خودش متوقّف شود، زيرا كه جان يا شرطِ مزاج است، يا مشروط به مزاج، و اگر يك چيز باشند، لازم مىآيد كه شىء بر خودش متوقّف شود، كه از آن به دَوْرِ نَفْسى تعبير مىكنند، يعنى: دور در خود شىء كه محال است، زيرا كه لازم مىآيد كه يك چيز در يك وقت هم موجود باشد و هم معدوم.
طوسى در تجريد الاعتقاد تصريح كرده است كه جانِ گويا/ نفس ناطقه همان مزاج نيست، زيرا: «با چيزى كه در آن شرط است (يعنى: با مزاج) مغاير است، چون كه دور محال است، و چون در اقتضا ممانعتْ وجود دارد و چون كه با ثبوتِ هركدام ديگرى باطل مىشود»[3]. پس روا نيست كه مبدأ جان مزاج باشد، زيرا كه مزاج، مقتضى حركت مركّب به مكانى است كه غالب جزءهايش آن را اقتضا دارند، يا به طور مطلق، و يا بر طبق اجتماع، و يا ساكن بودنش در مكانى كه حادث شدنش در آن اتّفاق افتاده است ... و به طور كلّى اقتضاى حركتهاى گوناگونى را در جهتهاى گوناگون ندارد، زيرا كه يك كيفيّت متشابه ناگوناگون است، و حتّى از چيزهايى است كه بسى وقتها با آدمى در هنگام حركتش، در جهت حركت مقاومت مىكند، چنان كه هرگاه آدمى بر كوهى فرا رود، پس او بلندى را مىخواهد، ليكن مزاج تنش، به علّت غلبه هر دو نوع سنگينى (: جاذبه ويژه و عمومى) اقتضاى پايين دارد، بلكه در خود حركتش نيز ممانعت مىكند، چنان كه هرگاه آدمى بخواهد بر روى زمين حركت كند، مزاجش به علّت سنگين بودنش اقتضاى ساكن بودن بر روى آن را دارد.
نویسنده :حکیم رضی
[1] ( 1). طوسى، فصول العقايد، ص 14.
[2] ( 2). طوسى، تلخيص المحصّل، ص 167.
[3] ( 1). طوسى، تجريد الاعتقاد، ص 193، 194.
از آغازِ تاريخِ معرفت بشرى تاكنون، كلماتى مانند: «من»، «خود»، «ذات»، «شخصيت»، «روان»، «جان» و «روح» به طور بسيار فراوان مطرح شده است. بديهى است كه اگر به جاى هر يك از اين كلمات، «چيزى»، «موضوعى»، «مجهولى» و امثال اينها به كار مىرفت، هيچ ارتباط و تفاهمى درباره مسائل انسانى به وجود نمی آمد.
روانشناسىِ معاصر مورد بررسى و تحقيق قرار مىدهد، مقدارى قابل توجه از فعاليتها و مختصات و عوارضِ روانىِ انسان است كه اين مقدار از دانش و معرفت درباره شناخت «منِ انسانى»، اگرچه لازم است، ولى كافى نيست. اسف انگيزتر اين كه: آن واقعياتى كه در روان و من و نفس بشرى مورد غفلت و بى توجهىِ روانشناسان معاصر قرار مىگيرد، با اهميت تر از آن مختصات و عوارضى است
كه براى بررسى مطرح مىشوند. اين ركود و عقب ماندگى، ناشى از آن است كه امروزه تلاش فراگيرى صورت مىگيرد كه «روانشناسى»، «من شناسى»، «علم النفس»- همه و همه- از راه رفتارشناسى مطرح شوند، در صورتى كه رفتارهاى نمودىِ «روان»، «من» و «نفس»، از مجموعه علل درونى، جز معلولهايى ناقص نيستند كه مورد اهميّت قرار نمى گيرند
**« سنّت بررسىِ روح آدمى، با توجه به تقوا و سعادت وى، در روانشناسى به كنار نهاده شد. روانشناسى آكادميك كه مىكوشيد به علوم طبيعى و روشهاى آزمايشگاهىِ توزين و شمارش تأسّى جويد، با همه چيز جز روح سروكار داشت. همچنين، مىكوشيد جنبه هايى از انسان را كه مىتوان آنها را در آزمايشگاه تحت بررسى قرار داد، آشكار سازد و مدّعى بود كه وجدان، داورىِ ارزشها، شناسايى خير و شر، مفاهيمى ماوراى طبيعى و خارج از قلمرو روانشناسى است. غالباً به مسائل كم اهميتى مى پرداخت كه بيشتر مناسب با يك روشِ به ظاهر علمى بود تا ابداع روش هاى تازه جهت بررسىِ مسائل عمده انسانى. بدينسان، روانشناسى به صورت علمى درآمد كه فاقد موضوعِ اصلىِ خويش، يعنى روح انسان بود. اين روانشناسى فقط به مكانيسم ها و واكنش سازى ها و غرايز علاقه مند بود و به پديده هاى بسيار ويژه انسانى نظير عشق، منطق، وجدان و ارزشها توجهى نداشت.»**(1)
(1)- اگر بخواهيم توجهى به دريافت «من» داشته باشيم، در اين صورت: «تن ز جان و جان ز تن مستور نيست». اگر بخواهيم حقيقت آن «من» را تصور كنيم، يعنى ماهيت آن را به دست بياوريم، در اين صورت: «ليك كس را ديدِ جان دستور نيست». به نظر مىرسد، با سه دليل اطمينانبخش نخواهيم توانست حتى براى آينده بسيار طولانى هم «من» را مانند ديگر موضوعاتِ خارج از «من» براى مطالعه برنهاده، آن را كاملًا بشناسيم. اين سه دليل بدين قرار است:
الف) ما اگرچه در ديگر اجزاى طبيعت، هم بازيگريم و هم تماشاگر- البته با در نظر گرفتن اين كه ما تا اندازهاى مىتوانيم در شناخت موضوعات خارج از «من»، بازيگرى خود را از تماشاگرى تفكيك كنيم- ولى هنگامى كه مىخواهيم از ديدگاه تماشاگرى به «من» نگاه كنيم، اين «من» در عين حال كه موضوع تماشاست، خودش نيز تماشاكننده است. هنگامى كه «من» را تماشا مىكنيم، اجزاى كالبد مادى ما موضوع تماشا قرار نمىگيرد. اين مسئله شبيه اين است كه ما آيينه را با خود همان آيينه ببينيم، يا با چشم خودمان بدون نشاندهندهاى ديگر، همان چشم را ببينيم، و اين در دستگاه طبيعت از محالات روشن است. «به ديده، ديده اى را ديده ديدهست؟»
اين كه ما بگوييم «من» عبارت است از مجموع افكار و احساسات و ديگر غرايز، دردى را دوا نمى كند، زيرا همانگونه كه پيش از اين گفتيم، از سنتز مجموعه احساسات و تفكرات، آگاهى به «خود» را در آوردن، احتياج به فرمولهاى فلسفى دارد كه شامل اصول موضوعه است. علاوه بر اين، توجه به «خود» به طور مستقل انجام مىگيرد، نه به عنوان مجموعه اجزا و شئون داخلى و خارجى.
نكتهاى كه در اينجا اضافه مىكنيم، اين است كه به قول آرتور جرسيلد: «خود»، هم ثابت است و هم متغير، و شامل طبيعتِ ثابتِ شخص به اضافه تمام عواملى است كه وابسته زمان و مكان بوده و تغييرپذير هستند. «خود»، هستهاى است كه روى آن، داخل آن و پيرامون آن، تجارب آدمى تمركز مىيابند و فرديت ممتاز او را به وجود مى آورند». [شناختن خويشتن، ص 13]
اين سؤال احتياج به پاسخ دارد كه با فرض تغييرات زمانى و مكانى، چگونه طبيعت شخص، حالتِ ثبوتِ خود را حفظ مىكند؟ البته اين نكته اخير به نظر ما نياز به توجه و تأملى بيشتر دارد.
ب) بی شك، شناسايى هايى كه توسط حواس و مغز انجام مى گيرد، لذايذ و آلام و دريافتهاى درونىِ ما را نمى توانند كاملًا منعكس كنند. بنا بر اين، با كدام مفهوم مىتوانيم اين «من» را كه دريافتى خالص است و قابل عكسبردارى با الفاظ نيست، نشان دهيم؟
ج) عقل كه يكى از كارگردانان «من» است، نمى تواند با مفاهيمِ مادىِ محسوس تفسير شود، زيرا مفاهيم مادى را خود عقل به ما فهمانده است.
**( رضی)**
(1)[ روانكاوى و دين/ 13، ترجمه آرسن نظريان، انتشارات چاپار، چاپ دوم، سال 1354]
فایل صوتی در لینک زیر موجود است
به گزارش بنیاد تولید محتوای دانشکده مجازی اشارت دوره شناخت و شرح جامع از قانونچه فی الطب یا قانونچه چغمینی در دانشکده اشارت آغاز گردید این مرکز تحقیقاتی از شروع جلسات و بارگذاری جلسه نخست از شرح این کتاب توسط حکیم رضی خبر داد و ضمن دعوت از علاقه مندان بجهت تربیت متخصصین و بالا بردن سطح آموزه های صحیح طبیاعلام داشت که داشجویان با ثبت نام در دانشکده مجازی اشارت بسادگی میتوانند از این دوره بهره مند شوند و شرحی قوی و مستند و مستدل و البته بسیار دقیق را که همراه با نظرات عالی و قوام دهنده استاد حکیم میباشد را مورد بحث و بررسی قرار دهند . .
ورود به دانشکده مجازی اشارت