در حال ساخت لطفاهر چه زوتر دوباره سری بزنید

  • 11:0
مطالب در حال بارگذاری است و طی روزهای آینده تدریجا تکمیل و به موضوعات یک به یک اضافه خواهد شد 

سپاس از بازدید شما دوست گرامی وبلاگ در حال ساخت میباشد ......

تیروئید شناسی (1)

  • 10:57
#آناتومی و #فیزیولوژی 

#غضروف_تیروئید
#Cartilage_Thyroid

⚪️نام این غده در کتب طب کهن👈"غده #درقی* (1) "آمده است ؛
👈(بفتح دال و راء)
🔹این غده در حیوانات تعدادش زیاد ولی در انسان غده ٔ فردی است و در عین حال قرینه است در گردن "جلوی مجرای حنجره و قصبةالریة قرار گرفته و به آنها ارتباطی نداشته و مستقل است .در حیوانات در طرفین قصبةالریة واقع شده است .

🔻در انسان که غده ٔ فردی است دارای دو قطعه طرف چپ و راست است که به وسیله ٔ یک تنگه ٔ میانی به هم متصل شده ، از شاخه ٔ طرف چپ قسمتی به طرف بالا میرود به نام  #هرم_لالوئت .

⬅️رنگ غده زرد وقرمز و یک غشاء کپسولی مانند از نوع لیفی که آن را پوشانیده 
و از سایر انساج مجاور جدا می کند.

🔸رگهای زیادی از بین غده میگذرد در نتیجه خون به مقدار فراوان در این غده جریان دارد.

😯😲⬅️مقدار #خونی که از غده ٔتیروئید میگذرد 👈سه برابر بیشتر از خونی است که از #کلیه_ها عبور میکند و این خود بهترین دلیل اهمیت این غده است .😳

 
 *غضروف تيروئيد-. Cartilage Thyroid  بزرگ‏ترين غضروف حنجره است اين غضروف داراى دو تيغه از جنس هيالن مى‏باشد كه در خط وسط در زاويه V شكل. (ضروريات آناتومى اسنل، ص 306)

✅تیروئید=(دَرَقی ) 👈این نام در کتب طب کهن در کتابهای #منبع ذکر شده است 
که برخی را میآوریم :👇🏻👇🏻
🔰 (1)  قانون در طب (ترجمه)، ص: 449
 📚ذخيره خوارزمشاهى، ج‏1، ص: 78
 📚الأغراض الطبية و المباحث العلائية، ص: 86
 📚تشريح الأبدان، ص: 105
 📚بحر الجواهر (معجم الطب الطبيعي)، ص: 94
 📚خلاصة الحكمة، ج‏1، ص۲۲۰
📚طب أكبرى، ج‏1، ص: 444
📚القاموس الطبي العربي، ، ص: 51
📚كتب طبى انتزاعى (فارسى) ، ج‏7، ص: 305
📚 ميراث ايران- علم ايرانى، ص 467 به بعد.
📚 اكسير اعظم، ج‏2، ص:۳۱۱
📚كليات قانون ابن سينا ، متن، ص: 57
  و.........
 

 جان و روان‏

  • 8:52
 جان و روان‏

 

 

 

نصيرالدّين در فصول العقايد، ميان جان و روان تفاوت نمى‏گذارد، و تعبير روان را براى دلالت بر جان به كار مى‏برد. زيرا كه در هنگام گفت و گوى خود از جان و پيوند آن با تن مى‏گويد:

«چيزى كه شخص در هنگامى كه مى‏گويد: من، بدان اشاره مى‏كند، اگر عَرَض باشد به محلّى نياز دارد كه بدان موصوف گردد، ليكن به ضرورت، هيچ چيزى به انسان موصوف نمى‏شود، بلكه انسان به صفتهايى موصوف مى‏شود كه غير از او هستند. پس او جوهر/ گوهر است. و اگر آدمى همان تن يا بخشى از اندامهايش باشد، به دانايى موصوف نمى‏گردد، ليكن به ضرورت، وى بدان موصوف مى‏شود، پس او گوهرى/ جوهرى داناست، و تن و همه اندامها در رفتارهايش ابزارهاى وى هستند و ما همان را در اين‏جا روان/ روح مى‏ناميم»[1].

طوسى در تلخيص المحصّل‏ بر اين امر تأكيد مى‏ورزد كه جان/ نفس، غير از روان/ روح است، و تصريح مى‏كند كه فيلسوفان ميان جانها و روانها تفاوت مى‏گذارند: «جانها در نظر ايشان گوهرهاى ساده مجرّدى هستند كه با تنها ارتباط مى‏يابند، و روانها جسمهايى هستند، تركيب يافته از بخارها و دودهاى برآمده از خونِ محبوس در رگها، و در نظر ايشان نيستىِ جان ممتنع است، نه روانها ...»[2].

او نتيجه مى‏گيرد كه جان غير از روان و غير از مزاج است. و اگر جان همان مزاج باشد، آن‏طور كه از جالينوس نقل كرده‏اند، لازم مى‏آيد كه شى‏ء بر خودش متوقّف شود، زيرا كه جان يا شرطِ مزاج است، يا مشروط به مزاج، و اگر يك چيز باشند، لازم مى‏آيد كه شى‏ء بر خودش متوقّف شود، كه از آن به دَوْرِ نَفْسى تعبير مى‏كنند، يعنى: دور در خود شى‏ء كه محال است، زيرا كه لازم مى‏آيد كه يك چيز در يك وقت هم موجود باشد و هم معدوم.

طوسى در تجريد الاعتقاد تصريح كرده است كه جانِ گويا/ نفس ناطقه همان مزاج نيست، زيرا: «با چيزى كه در آن شرط است (يعنى: با مزاج) مغاير است، چون كه دور محال است، و چون در اقتضا ممانعتْ وجود دارد و چون كه با ثبوتِ هركدام ديگرى باطل مى‏شود»[3]. پس روا نيست كه مبدأ جان مزاج باشد، زيرا كه مزاج، مقتضى حركت مركّب به مكانى است كه غالب جزءهايش آن را اقتضا دارند، يا به طور مطلق، و يا بر طبق اجتماع، و يا ساكن بودنش در مكانى كه حادث شدنش در آن اتّفاق افتاده است ... و به طور كلّى اقتضاى حركتهاى گوناگونى را در جهتهاى گوناگون ندارد، زيرا كه يك كيفيّت متشابه ناگوناگون است، و حتّى از چيزهايى است كه بسى وقتها با آدمى در هنگام حركتش، در جهت حركت مقاومت مى‏كند، چنان كه هرگاه آدمى بر كوهى فرا رود، پس او بلندى را مى‏خواهد، ليكن مزاج تنش، به علّت غلبه هر دو نوع سنگينى (: جاذبه ويژه و عمومى) اقتضاى پايين دارد، بلكه در خود حركتش نيز ممانعت مى‏كند، چنان كه هرگاه آدمى بخواهد بر روى زمين حركت كند، مزاجش به علّت سنگين بودنش اقتضاى ساكن بودن بر روى آن را دارد.

 

نویسنده :حکیم رضی


[1] ( 1). طوسى، فصول العقايد، ص 14.

[2] ( 2). طوسى، تلخيص المحصّل، ص 167.

[3] ( 1). طوسى، تجريد الاعتقاد، ص 193، 194.

شناخت روان در روان شناسی

  • 8:0

 

از آغازِ تاريخِ معرفت بشرى تاكنون، كلماتى مانند: «من»، «خود»، «ذات»، «شخصيت»، «روان‏»، «جان» و «روح» به طور بسيار فراوان مطرح شده است. بديهى است كه اگر به جاى هر يك از اين كلمات، «چيزى»، «موضوعى»، «مجهولى» و امثال اين‏ها به كار مى‏رفت، هيچ ارتباط و تفاهمى درباره مسائل انسانى به وجود نمی ‏آمد.

روان‏شناسىِ معاصر مورد بررسى و تحقيق قرار مى‏دهد، مقدارى قابل توجه از فعاليت‏ها و مختصات و عوارضِ روانىِ انسان است كه اين مقدار از دانش و معرفت درباره شناخت «منِ انسانى‏»، اگرچه لازم است، ولى كافى نيست. اسف ‏انگيزتر اين كه: آن واقعياتى كه در روان و من و نفس بشرى مورد غفلت و بى‏ توجهىِ روان‏شناسان معاصر قرار مى‏گيرد، با اهميت‏ تر از آن مختصات و عوارضى است‏

كه براى بررسى مطرح مى‏شوند. اين ركود و عقب‏ ماندگى، ناشى از آن است كه امروزه تلاش فراگيرى صورت مى‏گيرد كه «روان‏شناسى»، «من ‏شناسى»، «علم‏ النفس»- همه و همه- از راه رفتارشناسى مطرح شوند، در صورتى كه رفتارهاى نمودىِ «روان»، «من» و «نفس»، از مجموعه علل درونى، جز معلول‏هايى ناقص نيستند كه مورد اهميّت قرار نمى‏ گيرند

**« سنّت بررسىِ روح آدمى، با توجه به تقوا و سعادت وى، در روان‏شناسى به كنار نهاده شد. روان‏شناسى آكادميك كه مى‏كوشيد به علوم طبيعى و روش‏هاى آزمايشگاهىِ توزين و شمارش تأسّى جويد، با همه چيز جز روح سروكار داشت. هم‏چنين، مى‏كوشيد جنبه ‏هايى از انسان را كه مى‏توان آن‏ها را در آزمايشگاه تحت بررسى قرار داد، آشكار سازد و مدّعى بود كه وجدان، داورىِ ارزش‏ها، شناسايى خير و شر، مفاهيمى ماوراى طبيعى و خارج از قلمرو روان‏شناسى است. غالباً به مسائل كم اهميتى مى‏ پرداخت كه بيش‏تر مناسب با يك روشِ به ظاهر علمى بود تا ابداع روش ‏هاى تازه جهت بررسىِ مسائل عمده انسانى. بدين‏سان، روان‏شناسى به صورت علمى درآمد كه فاقد موضوعِ اصلىِ خويش، يعنى روح انسان بود. اين روان‏شناسى فقط به مكانيسم ‏ها و واكنش ‏سازى‏ ها و غرايز علاقه ‏مند بود و به پديده ‏هاى بسيار ويژه انسانى نظير عشق، منطق، وجدان و ارزش‏ها توجهى نداشت.»**(1)

 

(1)- اگر بخواهيم توجهى به دريافت «من» داشته باشيم، در اين صورت: «تن ز جان و جان ز تن مستور نيست». اگر بخواهيم حقيقت آن «من» را تصور كنيم، يعنى ماهيت آن را به دست بياوريم، در اين صورت: «ليك كس را ديدِ جان دستور نيست». به نظر مى‏رسد، با سه دليل اطمينان‏بخش نخواهيم توانست حتى براى آينده بسيار طولانى هم «من» را مانند ديگر موضوعاتِ خارج از «من» براى مطالعه برنهاده، آن را كاملًا بشناسيم. اين سه دليل بدين قرار است:

الف) ما اگرچه در ديگر اجزاى طبيعت، هم بازيگريم و هم تماشاگر- البته با در نظر گرفتن اين كه ما تا اندازه‏اى مى‏توانيم در شناخت موضوعات خارج از «من»، بازيگرى خود را از تماشاگرى تفكيك كنيم- ولى هنگامى كه مى‏خواهيم از ديدگاه تماشاگرى به «من» نگاه كنيم، اين «من» در عين حال كه موضوع تماشاست، خودش نيز تماشاكننده است. هنگامى كه «من» را تماشا مى‏كنيم، اجزاى كالبد مادى ما موضوع تماشا قرار نمى‏گيرد. اين مسئله شبيه اين است كه ما آيينه را با خود همان آيينه ببينيم، يا با چشم خودمان بدون نشان‏دهنده‏اى ديگر، همان چشم را ببينيم، و اين در دستگاه طبيعت از محالات روشن است. «به ديده، ديده ‏اى را ديده ديده‏ست؟»

اين كه ما بگوييم «من» عبارت است از مجموع افكار و احساسات و ديگر غرايز، دردى را دوا نمى‏ كند، زيرا همان‏گونه كه پيش از اين گفتيم، از سنتز مجموعه احساسات و تفكرات، آگاهى به «خود» را در آوردن، احتياج به فرمول‏هاى فلسفى دارد كه شامل اصول موضوعه است. علاوه بر اين، توجه به «خود» به طور مستقل انجام مى‏گيرد، نه به عنوان مجموعه اجزا و شئون داخلى و خارجى.

نكته‏اى كه در اين‏جا اضافه مى‏كنيم، اين است كه به قول آرتور جرسيلد: «خود»، هم ثابت است و هم متغير، و شامل طبيعتِ ثابتِ شخص به اضافه تمام عواملى است كه وابسته زمان و مكان بوده و تغييرپذير هستند. «خود»، هسته‏اى است كه روى آن، داخل آن و پيرامون آن، تجارب آدمى تمركز مى‏يابند و فرديت ممتاز او را به وجود مى‏ آورند». [شناختن خويشتن، ص 13]

اين سؤال احتياج به پاسخ دارد كه با فرض تغييرات زمانى و مكانى، چگونه طبيعت شخص، حالتِ ثبوتِ خود را حفظ مى‏كند؟ البته اين نكته اخير به نظر ما نياز به توجه و تأملى بيشتر دارد.

ب) بی ‏شك، شناسايى‏ هايى كه توسط حواس و مغز انجام مى‏ گيرد، لذايذ و آلام و دريافت‏هاى درونىِ ما را نمى ‏توانند كاملًا منعكس كنند. بنا بر اين، با كدام مفهوم مى‏توانيم اين «من» را كه دريافتى خالص است و قابل عكس‏بردارى با الفاظ نيست، نشان دهيم؟

ج) عقل كه يكى از كارگردانان «من» است، نمى‏ تواند با مفاهيمِ مادىِ محسوس تفسير شود، زيرا مفاهيم مادى را خود عقل به ما فهمانده است.

**( رضی)**

(1)[ روان‏كاوى و دين/ 13، ترجمه آرسن نظريان، انتشارات چاپار، چاپ دوم، سال 1354]

فایل صوتی در لینک زیر موجود است 

http://goo.gl/XFfzx2

 

دانشکده مجازی اشارت

شرح قانونچه چغمینی توسط حکیم رضی

به گزارش بنیاد تولید محتوای دانشکده مجازی اشارت دوره شناخت و شرح جامع از قانونچه فی الطب یا قانونچه چغمینی در دانشکده اشارت آغاز گردید این مرکز تحقیقاتی از شروع جلسات و بارگذاری جلسه نخست از شرح این کتاب توسط حکیم رضی خبر داد و ضمن دعوت از علاقه مندان بجهت تربیت متخصصین و بالا بردن سطح آموزه های صحیح طبیاعلام داشت که داشجویان با ثبت نام در دانشکده مجازی اشارت بسادگی میتوانند از این دوره بهره مند شوند و شرحی قوی و مستند و مستدل و البته بسیار دقیق را که همراه با نظرات عالی و قوام دهنده استاد حکیم میباشد را مورد بحث و بررسی قرار دهند . .

ورود به دانشکده مجازی اشارت